آخرین فریاد ها را زد و به خواب رفت

وجودی که نمیتوانست خودش را انسان بنامد

پتو را بغل گرفت، نزدیک صبح بود

پاهایش را دراز کردخورد به نامه هایی که نوشته بود ولی

هیچوقت خوانده نمیشدند

انگار دوباره داستان شروع شد

آخرین قرص ها را خورد و به خواب رفت

آخرین نسل از گریه ها

آخرین نفری که در این شهر به خواب میرود

درست وقتی که اولین نفر ها بیدار شدند

کاش

قبل از به خواب رفتن کسی بود و میگفت

دیگر بیدار نمیشوی

کاش

حداقل یک دلخوشی وجود داشت

آخرین اشک ها ریخت و به خواب رفت

کسی که میدانست فردا دوباره بیدار میشود

فردایی که دور نیست اما دیر خیلی .

فردایی که

میدانی باز باید بلند شوی

راه بیراهه را از سر بگیری و

تحمل کنی این زندگی را که

دیشب ریختی دور.

 

این نامه برای تو بود

برای تو و توهای تو خالی

برای تویی که زندگی نمیکنی، تحمل میکنی

و چه تقدیر عجیبیست

برفی که آمد امروز و لبخند کاشت

اما کسی ندید عصر

خدا پاک کن برداشته بود و پاک میکرد

آرام

بی صدا

انگار خسته بود

خسته از زندگی تو خالی که

قرار نبود اینگونه شود.

 

آقای ربات.

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دانلود بازی قدیمی فروش لاستیک مرجع مقاللت رسمي لوازم آرايش Hasad راسا پرواز آدراپانا بهرتین سایت تفریحی انجام پروژه های دانشجویی در ایران پروژه باران بهاری ادمک خلوتگاه ریاضی 2